قصه ی عاشقی من
حکایت عجیبی است ،قصه ی عاشقی من...گناه می کنم وهرصبح فریادمی زنم(اللهم انی اجدد له فی صبیحه یومی هذا)ازشنبه تاپنجشنبه سرگرم کارهای روزمره ی زندگی خودم هستم،اما همین که جمعه می شودولحظه ی غروب خورشید فرا میرسدوصدای دعای سمات از پشت بلندگوی مسجدمحله پخش می شود انگار آب سردی روی سرم می ریزند،تازه به یادمعشوقم می افتم اشک در چشمانم حلقه می زند از شرمساری سرم راپایین می اندازم وزیرلب نجوا می کنم:اللهم عجل لولیک الفرج...!وقتی به دربسته می خورم،وهمه مراپس می زننداز همه قطع امید می کنم با تضرع روبه محبوبم می کنم ومی گویم العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه)...
آقاجان سرت سلامت که با همه بی وفایی هایم بازهم هوای عاشق سربه هوایت راداری...آقاجان شرمنده ام که وقتی کم می آورم وهیچ حرفی برای گفتن ندارم فقط بلدم بگویم شرمنده ام،وشما باوجود شرمندگی های بی سروته بازهم دستم را رها نمی کنی وپاسخ گریه هایم را می دهی
بی جواب از توبرنمی گردد گریه هاوسلام هیچ کسی
السلام علیک یا موعود وعلیک السلام منتظرم
زهرا احمدی
به نام خدا
شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتابهای خود می نویسد:روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمی دهد.قاضی شوهر را احضار کرد و او بدهی خود را انکار نمود.قاضی از زن پرسید:آیا بر گفته خود شاهدی داری؟زن گفت آری،آن دو مرد شاهدند.
قاضی از گواهان پرسید:گواهی دهید زنی که مقابل شماست پانصد مثقال طلا از شوهرش که این مرد است طلب دارد و او نپرداخته است.گواهان گفتند:سزاست این زن نقاب مقابل صورت خود را عقب بزند تا ما لحظه ای وی را درست بشناسیم که او همان زن است،تاآنگاه گواهی دهیم
چون این زن سخن را شنید برخود لرزید و شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟برای پانصد مثقال طلا،همسر من چهره اش را به شما نشان بدهد؟!هرگز!من پانصد مثقال طلا خواهم داد و رضایت نمی دهم که چهره همسرم در حضور دو مرد بیگانه نمایان شود.
چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهر بخشید
چه خوب بود آن مرد با غیرت امروز جامعه ما را می دید که زنان نه برای پانصد مثقال طلا و نه حتی برای یک مثقال نقره،چگونه رخ و ساق به همگان نشان می دهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند
به نام خدا
شهیدان همانند خورشید،گرم و روشنایی بخشند.آنها حتی در پس ابرهای فراموشی ما به یادمان هستند.شهیدان مهربانندمثل نسیم که یادشان دلهایمان رابه عرش نزدیکتر می کندو روزهای پنجشنبه زیارت مزارهایشان جانهایمان رابه ایمان آشناتر می سازد.
براستی آسمانی که روزی فوج فوج کبوتر عاشق را در آغوش خویش داشت،اینک آرام،سربه گریبان یادها فرو برده است !
خاکی که روزگاری محراب سالکان بود،امروز چه سربه زیر در اندیشه فردایی است که باید رازهای سه به مهر سجده های شبانه و گریه های مخفیانه را آشکار سازد.
براستی چه زود گذشت آن روزهای آبی،ماه های روشن وسالهای پر از صداقت محض،آنروزها هیچ کس خود را نمی دید.تنها عشق بود که دلها را تسخیر می کرد.هیچ کس اندیشه بازگشت نداشت،که قافله سالار همه را به همراهی فرا خوانده بود.آنروزها در بازار خاکریزها تنها سکه رایج،عشق بودو زبان رسمی سنگرنشینان،زبان اخلاص،
آنروزها که گام به جبهه آشنا می شد،دیگر دل کندن محال بود و بسیجیها تنها با وعده عملیات دیگر به مرخصی می رفتند.در شهر هر روز سراغ اعزام را از فرماندهان می گرفتند.شبها دلتنگی خود رابامزارهای خاموش همسنگران شهید تقسیم می کردند و چه التماسهایی که از دوردست هم شنیده می شد.
شبهای چمعه دست در دست کمیل می گذاشتند و صبحهای آدینه با ندبه،مولای خود را صدا می زدند.
اما اینک رفته اند آن مؤمنانی صادق که به پیمان خویش با محبوب وفا کردند و گروهی نیزمانده اند چشم به راه و منتظر،
آنروزها گذشتند چونان نسیم و کاروان رفته و داغی بر دلها نشسته است،اما نام و یاد شهیدان همواره جاوید است و پایدارکه:مرگ پایان کبوتر نیست،پرواز را به خاطر بسپار.در گذر زمان،لحظه ای درنگ نکنید وبا قامت خونینتان بار دیگر بر حقانیت راهتان که راه کربلاست، گواهی دهید،شاید به گوش زمان فرو رود.
ما را نیز از شهد جانتان سیراب کنید
این روزها،فراوان به دعای پر از مهرتان نیازمندیم...
بنام خدا
چه مژده ای زیباتر از آمدن نوبهار در پی یک زمستان تار و طولانی
چه بشارتی شیرین تر از بشارت خورشید در پی یک شبِ سرد وتاریک
چه پیامی نیک تر ازپیامِ زلال آب برای لبانی تشنه و خشکیده
چه نوایی برتر از بشارت (جاءالحق)و(زهق الباطل)
قسم به شب پوشیده،که روز خواهد درخشیدومطلوبترین روز هستی،برصحیفه شبِ تاروطولانی،مُهر پایان خواهد زد
نسیم خوش عطرهدایت و نصرت از هرسو وزیدن خواهد گرفت وباهمه مهربانی و طراوتش،روح وچان عاشقان را به نوازش در خواهد آورد
پرندگان سفیدبال و عاشق،تنگی قفس اسارت را بال خواهند گشود و در قاب نیلگون آسمان،نغمه یا مهدی(عجل الله تعالی فرجه شریف) سرخواهند داد
قلبها کهکشانی از عشق خدا خواهد شدو جامی لبریز از شرابِ طهور
شیعیان واقعی در هرجای دنیا اقیانوسی می شوند،خروشان از موجهای سنگین و ندای یا مهدی(عجل الله تعالی فرجه شریف) از هر کوی و برزن،نوید نصرت را طنین انداز خواهد کرد
وچه زیباست آن روز...
روزی که کوچه ها عطر خوش مهدی را حس کنند
آن روز حقیقت گل متجلی خواهد شدوپرنده های مهاجر(شهیدان)باز خواهند گشت و زمین از بتهای زر و زور پاک خواهد شدو ایمان با مائده های آسمانی اش در زمین گسترده خواهد شد
برای تعجیل در فرجش صلوات بفرستید
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم
التماس دعا
فضای مجــازی مزاجش تــــر است
شتر مرغ گاهی در آن کفتر است
یکی پرفسور می شــود انـــــدر آن
مچل می کند جمله پیــر و جـوان
گهــی نــاتـــــوانی تـــــوانـا شـــــــود
در آن پیــر و فرتــــوت بـــرنـا شود
دریغــا که در این خط ســــایبـــری
گهی شخص شیطان کند دلبـری
تو را تـــا به مـرز جنــون می بـــــرد
به هیــچ آبــروی تو را می خــــــرد
شنیـدم حکیمی بگفتـــا چنیـــــن
که کمترجوان پشت p.c نشیـــن
ز چت روم دوری کن ای بـاخرد
که روزی تــو را آبــــرو می بــــــرد
.: Weblog Themes By Pichak :.